زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

سفر به سرزمین وحی

روز شنبه برای نماز ظهر و عصر به مسجد امام حسن یا باغ شیعیان رفتیم اونجا که خیلی جای با صفایی بود و زهرا سادات کلی خوش گذروند و کلی اب بازی کرد و بنده های خدا کلی ایرانی ها رو احترام میکردن و شیر داغ و چای و نون داغی که درست کرده بودن بدون هیچ چشم داشتی به ایرانیها تعارف میکردن و نماز ظهر و عصر رو اونجا خوندییم و به هتل اومدیم و کمی استراحت کردیم و بعد ساک هامون رو اماده کردیم برای اینکه روز یکشنبه عازم مکه بودیم
19 فروردين 1393

سفر به سرزمین وحی

روز جمعه هم برای نماز به مسجدالنبی رفتیم و بعد از نهار قرار بود به زیارت دوره بریم که مارو به کوه احد مسجد قبا . ذوقبلتین . و مسجد مباهله رفتیم و در طول مسیر زهرا سادات با انرزی زیاد مارو همراهی کرد و کلی همه باهاش دوست شده بودن و از همه بیشتر اقای معاون کاروان بود که زهرا سادات بنده خدا رو کلی اذیت میکرد و شب هم بعد شام به مجتمع تجاری نزدیک هتل رفتیم و طبقه پایینش شهر بازی برای بچه ها بود که زهرا سادات کلی بازی کرد و کمی هم خرید کردیم و به هتل اومدیم
11 فروردين 1393

سفر به سرزمین وحی

روز پنجشنبه صبح که زهرا سادات خواب بود به همراه مامانی به مسجدالنبی رفتیم و تا ساعت 7 منتظر شدیم تا در باز شد و برای زیارت قبر پیامبر وارد روضه رضوان شدیم جایی و بعد که ما اومدیم زهرا سادات و باباش نبودن و بابایی گفت که زهرا سادات خیلی گریه کرده و باباش بردتش مسجدالنبی بعد که اومدن بابای زهرا سادات گفت که با هم کنار منبر پیامبر رفتن و زهرا سادات حسابی زیارت کرده بود و بعد همگی با هم به مغازه های اطراف رفتیم و مامانی چبزهایی که لازم داشت خرید و برای نوه ها هم سوغاتی خریدیم و شب هم بعد از شام مراسم دعای کمیل بود که حسابی همه حال معنوی پیدا کردن
11 فروردين 1393

سفر به سرزمین وحی

روز چهارشنبه بعد از اونکه صبحانه خوردیم و همه هم کاروانیها اماده شدن به سوی مسجدالنبی حرکت کردیم و چون راه زیاد نبود پیاده رفتیم ولی زهرا سادات زیاد حالش خوب نبود و کل نماز ظهر رو خواب بود و چون شب قبل موقعی که به هتل رسیدیم کولر های هتل روشن بودن سرما خورده بود نهار رو که خوردیم عصر به زهرا سادات رو به هتل دارالرحمه بردیم و اونجا که دکتر ایرانی داشت و به زهرا سادات دارو داد و دوباره با بابایی و مامانی برای نماز مغرب و عشا به مسجدالنبی رفتیم
11 فروردين 1393

سفر به سرزمین وحی

صبح روز سه شنبه زهرا سادات دیگه مهد نرفت و بردیمش خونه مامانی و من هم رفتم مدرسه و ظهر همگی خونه مامانی جمع شده بودیم و همگی با ما خداحافظی کردن و ما رفتیم فرودگاه البته بابای زهرا سادات چون دانشگاه بود خیلی دیر به فرودگاه رسید اونجا خاله بتول مقدمات کار ما رو انجام داد و ما رفتیم به سالن ترانزیت و بعد یک ساعتی معطلی نماز مغرب و عشا رو خوندیم و سوار اتوبوس های فرودگاه شدیم و به طرف هواپیما حرکت کردیم و بعد سوار هواپیما شدیم و خلبان هواپیما هم از آشناهای بابایی بود و کلی به ما خوش گذشت و زهرا سادات هم یه دوست خوب به اسم سحر داشت که کلی با هم بازی کردن و با مهماندارهای هواپیما دوست شده بودن و از اونجایی که جشن تولد یکی از مهماندارهای هواپیما ب...
11 فروردين 1393

مقدمات حج رفتن زهرا سادات

امروز صبح که ما هنوز خواب بودیم مامانی تلفن کرد و گفت که ما میخواهیم بریم واکسن بزنیم شما هم میایین و زهرا سادات رو زود از خواب بیدار کردم و صبحانه خورد و بابایی اومد دنبالمون و با هم رفتیم درمانگاه هلال احمر برای زدن واکسن اونجا بعد از مقدمات اولیه رفتیم تو اتاقی که باید واکسن میزدیم اولین نفر مامانی واکسن زد و زهرا سادات محکم تو بغل من نشسته بود و بعد نوبت من بود که زهرا سادات گریه رو سر داد و بعد از اینکه بابایی واکسن زد دیکه نوبت زهرا سادات شده بود و زهرا سادات محکم منو گرفته بود و حسابی هم ترسیده بود که با بابایی و مامانی محکم گرفتیمش و خانم واکسن زد وتا چند لحظه بعد زهرا سادات گریه میکرد ولی همینکه رسیدیم خونه مامانی گفت مامان اصلا درد...
11 بهمن 1392

اردو شماره 2

امروز صبح زهرا سادات خیلی زود از خواب بیدار شد و کلی ذوق داشت برای اینکه از طرف مهد اونارم میخواستن ببرن اتش نشانی و خوراکی براش اماده کردم و رفتیم مهد زهرا سادات ظهر که مامانی میره دنبال زهرا سادات زهرا سادات یه ماکت ماشین اتش نشانی که بهشون داده بودن به همراه داشته وقتی که من اومدم خونه مامانی زهرا سادات همش از تصادف اینجور چیزا تعریف میکرد که مامانی گفت امروز که داشتن از اتش نشانی برمیگشتن دوتا ماشین جلوی مینی بوس اونها تصادف میکنن و اقای راننده هم ترمز میکنه که بچه ها حسابی میترسن و اقای راننده میره و برای بچه ها بیسکوییت میگیره و از دلشون در میاره و بچه ها هم که همه همیار پلیس هستن به اقای راننده میگن که از این نوع ترمز دیگه ممنوعه و خد...
11 بهمن 1392

مقدمات حج رفتن زهرا سادات

امروز صبح که زهرا سادات از خواب بیدار شد مثل همیشه این سوال رو پرسید که مامان امروز تعطیله که گفتم اره و لی باید بریم کلاس مقدمات حج و به همراه بابای زهرا سادات رفتیم سالن فجر که از کاروانهای دیگه هم امده بودن زهرا سادات اول مراسم که ساکت بود ولی بعد یه دوست پیدا کرد و با هم کلی اذیت کردن برای اینکه حوصلشون سر رفته بود و ما خودمون هم حوصلمون سر رفته بود و اخر مراسم خانوم ها و اقایونی که لباس به همراه خودشون اورده بودن مراسم طواف رو اجرا کردن و زهرا سادات این بخش از مراسم رو ساکت بود و نگاه میکرد و بعد از اون به خونه خاله ساره رفتیم و زهرا سادات و پارسا و پویان که بعد از یک هفته همدیگ رو دیده بودن حسابی ذوق زده شده بودن و کلی بازی کردن و بعد ...
4 بهمن 1392

یه روز خوب

امروز صبح که از خواب پا شدیم صبحانه خوردیم و نهار درست کردیم و به طرف جوپار حرکت کردیم اولین مهمونهامون دایی علی بودن که با خاله مهکامه و کیان به خونه ما اومدن با خاله مهکامه یه پلاستیک برداشتیم و رفتیم روی تپه برف بازی و سر خوردن و بعد از اون خاله اشرف و خاله نجمه و اسما خانم اومدن و نهار خوردیم و همگی رفتیم ردی تپه برف بازی و ازبس از روی تپه با پلاستیک پایین اومدیم  و هادی که راننده پلاستیک بود و هم  پشت سرش مینشستن و سر میخوردن پایین از خستگی و سرما دیگه همه دور شومینه جمع شده بودیم زهرا سادات رو که نگو کلی برف بازی کرد و با همه روی پلاستیک مینشست و سر میخورد پایین و کلی خوشحالی میکرد عصر هم که همه رفتن و ما هم به طرف کرمان حرکت...
20 دی 1392

چهار روز تعطیلی برفی

امروز صبح که بابای زهرا سادات از خواب بیدار شد به ما گفت که بیدار شین که برف اومده ولی ما که به خواب زمستانی فرو رفته بودیم نزدیک ساعت 11 بود که از خواب بیدار شدیم به زهرا سادات گفتم ببین برف اومده و زهرا سادات پیله کرد که بریم برف بازی  صبحانه خوردیم نهار رو گذاشتیم بپزه بعد باهم رفتیم تو کوچه و کمی برف بازی کردیم برای اینکه هنوز زیاد برف جمع نشده بود بعد رفتیم خونه دایی علی پیش کیان و زهرا سادات با کیان بازی کرد و بعد اومدیم خونه و با زهرا سادات کیک اسفناج درست کردیم و بعد بابای زهرا سادات اومد و نهار خوردیم وسیله هامونو جمع کردیم و رفتیم مامان جونی و عمه ها رو سوار کردیم و با هم رفتیم جوپار برای برف بازی و کلی با عمه ها برف بازی ...
19 دی 1392