مقدمات حج رفتن زهرا سادات
امروز صبح که ما هنوز خواب بودیم مامانی تلفن کرد و گفت که ما میخواهیم بریم واکسن بزنیم شما هم میایین و زهرا سادات رو زود از خواب بیدار کردم و صبحانه خورد و بابایی اومد دنبالمون و با هم رفتیم درمانگاه هلال احمر برای زدن واکسن اونجا بعد از مقدمات اولیه رفتیم تو اتاقی که باید واکسن میزدیم اولین نفر مامانی واکسن زد و زهرا سادات محکم تو بغل من نشسته بود و بعد نوبت من بود که زهرا سادات گریه رو سر داد و بعد از اینکه بابایی واکسن زد دیکه نوبت زهرا سادات شده بود و زهرا سادات محکم منو گرفته بود و حسابی هم ترسیده بود که با بابایی و مامانی محکم گرفتیمش و خانم واکسن زد وتا چند لحظه بعد زهرا سادات گریه میکرد ولی همینکه رسیدیم خونه مامانی گفت مامان اصلا درد نداشت و بعد هم حامد اومد و کلی با هم بازی کردن و عصر هم رفتیم جوپار که مامان جونی هم همراهمون اومدن ولی شب که شد هی میگفت مامان دستم درد میکنه برای اینکه واکسن اثر کرده بود و خوب ما خودمون هم دستمون درد میکرد چه میشه کرد باید این واکسن رو میزدیم برای اینکه خدای نکرده مننژیت نگیریم