زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

مقدمات حج رفتن زهرا سادات

1392/11/11 15:01
نویسنده : مامان حمیده
142 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح که ما هنوز خواب بودیم مامانی تلفن کرد و گفت که ما میخواهیم بریم واکسن بزنیم شما هم میایین و زهرا سادات رو زود از خواب بیدار کردم و صبحانه خورد و بابایی اومد دنبالمون و با هم رفتیم درمانگاه هلال احمر برای زدن واکسن اونجا بعد از مقدمات اولیه رفتیم تو اتاقی که باید واکسن میزدیم اولین نفر مامانی واکسن زد و زهرا سادات محکم تو بغل من نشسته بود و بعد نوبت من بود که زهرا سادات گریه رو سر داد و بعد از اینکه بابایی واکسن زد دیکه نوبت زهرا سادات شده بود و زهرا سادات محکم منو گرفته بود و حسابی هم ترسیده بود که با بابایی و مامانی محکم گرفتیمش و خانم واکسن زد وتا چند لحظه بعد زهرا سادات گریه میکرد ولی همینکه رسیدیم خونه مامانی گفت مامان اصلا درد نداشت و بعد هم حامد اومد و کلی با هم بازی کردن و عصر هم رفتیم جوپار که مامان جونی هم همراهمون اومدن ولی شب که شد هی میگفت مامان دستم درد میکنه برای اینکه واکسن اثر کرده بود و خوب ما خودمون هم دستمون درد میکرد چه میشه کرد باید این واکسن رو میزدیم برای اینکه خدای نکرده مننژیت نگیریم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

F.M
12 بهمن 92 8:51
آخییییییییییی...