زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

یه روز خوب

1392/10/20 22:07
نویسنده : مامان حمیده
143 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح که از خواب پا شدیم صبحانه خوردیم و نهار درست کردیم و به طرف جوپار حرکت کردیم اولین مهمونهامون دایی علی بودن که با خاله مهکامه و کیان به خونه ما اومدن با خاله مهکامه یه پلاستیک برداشتیم و رفتیم روی تپه برف بازی و سر خوردن و بعد از اون خاله اشرف و خاله نجمه و اسما خانم اومدن و نهار خوردیم و همگی رفتیم ردی تپه برف بازی و ازبس از روی تپه با پلاستیک پایین اومدیم  و هادی که راننده پلاستیک بود و هم  پشت سرش مینشستن و سر میخوردن پایین از خستگی و سرما دیگه همه دور شومینه جمع شده بودیم زهرا سادات رو که نگو کلی برف بازی کرد و با همه روی پلاستیک مینشست و سر میخورد پایین و کلی خوشحالی میکرد عصر هم که همه رفتن و ما هم به طرف کرمان حرکت کردیم زهرا سادات از فرط خستگی خوابش برد و یه روز خوب رو پشت سر گذاشت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

F.M
9 بهمن 92 23:53
خوشبحالتون،کاش منم بودم.مخصوصا با آقا هادی که تو رانندگی یه دونه ست