زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

در کوچه پس کوچه های خاطرات یک سالگی

خواست گاری دایی علی یکی از بیاد ماندنی ترین خواستگاری های دنیا از اونجایی که خدا یه دفعه سه تا نی نی شیطون بلا توی خانواده ما مرهمت فرموده بود که خودش برای همیشه حفظشون کنه شب بعد از اینکه همه توی خونه مامانی گرد هم امدیم که به این مجلس امر خیر بریم من که مامان زهرا باشم رفتم زیر اب پاهای زهرا رو بشورم و اونو اماده کنم از اونجایی که نمیدونستم اب اینقد داغه پای بچه رو کردم زیر اب و چشمتون روز بد نبینه داد بچه هوا رفت همینکه دست زیر اب کردم دیدم اب داغ داغه خوب بالاخره رفتیم ولی چه رفتنی زهرا سادات نیم ساعت بیشتر ساکت نبود و طبق معمول مراسم تاب دادن خانم خانمها اغاز شد مامانی که مادر شوهر بود و من که خواهر شوهر بودم توی اتاق عروس خانم ا...
24 شهريور 1390

در کوچه پس کوچه های خاطرات یک سالگی

رمضان 89 جاتون خالی یه ماه رمضونی بود بیا وببین از اونجایی که توی این ماه بساط مهمونی رفتن جوره ما هم مثل همه خونواده ها میخواستیم وی این مهمونی ها بریم و چشمتون روز بد نبینه مگه این زهرا سادات گذاشت ما یه لقمه نون از گلومون درست پایین بره هنوز نیم ساعت نگذشته بود دادش می رفت هوا ما هم خیلی زود کاسه کوزمون رو جمع میکردیم و از صاحب خانه خداحافظی میکردیم و زود میومدیم خونه حالا مگه دله خوشحالمون میگذاشت تا آخر ماه رمضون همین کارمون بود ما هم کوتاه نمیومدیم که جایی نریم و دست روی دلمون بگذاریم با همه این مکافات بازم میرفتیم ...
24 شهريور 1390

پیدایش اولین دندان

این روزها زهرا سادات داره خیلی اذیت میکنه و هی گریه میکنه همه میگن داره اولین دندون شیریش در میاد تازه خیلی ها میگن خیلی هم دیر شده آخه زهرا سادات دیگه ده ماهش تموم شده که تازه داره دندون در میاره چون پسر دایی حامد نه ماهگی دندون در آورد بیچاره بچم آخه دکتر میگه خیلی سخت دندونه وشاید زمینه ارثی داشته باشه برا همین باید خوب تقویتش کنی  سوپ قلم بهش بدی قطره ویتامین آ.د  وخیلی چیزهای مقوی دیگه . امروز 12 اردیبهشته وای خدای من اومدم به زهرا آب بدم دیدم لبه لیوان میخوره به دندونش صدا میده چقد بامزه بود اینقده خوشحال شدم کلی کیف کردم آخه بچم خیلی اذیت شد تا این اولین دندونش رو در آورد خدا رو شکر انشاالله بتونه خوب ازش مراقبت کنه و این ه...
10 شهريور 1390

شش ماهگی زهرا 1

روزها دارن میان و میرن زهرا خانم حالا دیگه شش ماهه شده و کم کم غذاش هم از لعاب برنج به حریره بادام و آب سوپ تغییر کرده وداره یاد میگیره بدون کمک کسی بتونه بشینه و چند روز پیش رفتیم برا واکسن شش ماهگی که از هر دو تا پای زهرا واکسن زدند که خیلی درد داشت برا اینکه زهرا کوچولو یه هفته تمام درد میکشید و گریه میکرد و توی این مواقع مامانها باید بدونن که باید یه حوله و یا کمپرس آب گرم روی جای واکسن بزارن تا جای واکسن زیاد درد نگیره و بچه اذیت نشه خب خدا رو شکر که زهرا سادات توی این یکی مرحله هم مقاومت کرد و زود خوب شد . ...
20 تير 1390