سفر به دیار فاطمه معصومه 1
امروز صبح که از خواب بیدار شدیم با زهرا سادات رفتیم بیرون که برای بچه های اقوام که در شهر قم زندگی میکنند هدیه بگیریم و خیلی زود به خونه اومدیم و تا ظهر تمام وسایلمون رو آماده کردیم و ونتظر شدیم تا اینکه مامانی تلفن کرد و گفت که آماده باشین که ما داریم میاییم دنبالتون و ما هم رفتیم درب خونه و منتظر مامانی اینا شدیم که دایی مصطفی هم همون موقع اومد و حامد و زن دایی مصطفی هم اومدن پایین تا اینکه بابایی اینا اومدن و دایی علی هم اومد و بابای زهرا سادات هم از اداره اوند و با همه خدا حافظی و منتظر خاله زهرا شدیم تا بیاد و با هم به سوی قم حرکت کنیم ساعت 4 بعد از ظهر بود که راه افتادیم و توی راه خدا شکر زهرا سادات اصلا اذیت نکرد و تا اینکه به مسجد ابوالفضل نزدیک یزد رسیدیم نماز خوندیم و دوباره راه افتادیم و نایین شام خوردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم به شهر قم و رفتیم خونه خاله فخری ریحانه که خواب رفته بود ولی فاطمه بیدار مونده بود تا ما برسیم بعد از سلام و احوال پرسی خوابیدیم اگر چه خیلی خوشحال بودیم که به خاله فخری سر زدیم