زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

سفر به دیار فاطمه معصومه 1

1391/11/14 14:17
نویسنده : مامان حمیده
115 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم با زهرا سادات رفتیم بیرون که برای بچه های اقوام که در شهر قم زندگی میکنند هدیه بگیریم و خیلی زود به خونه اومدیم و تا ظهر تمام وسایلمون رو آماده کردیم و ونتظر شدیم تا اینکه مامانی تلفن کرد و گفت که آماده باشین که ما داریم میاییم دنبالتون و ما هم رفتیم درب خونه و منتظر مامانی اینا شدیم که دایی مصطفی هم همون موقع اومد و حامد و زن دایی مصطفی هم اومدن پایین تا اینکه بابایی اینا اومدن و دایی علی هم اومد و بابای زهرا سادات هم از اداره اوند و با همه خدا حافظی و منتظر خاله زهرا شدیم تا بیاد و با هم به سوی قم حرکت کنیم ساعت 4 بعد از ظهر بود که راه افتادیم و توی راه خدا شکر زهرا سادات اصلا اذیت نکرد و تا اینکه به مسجد ابوالفضل نزدیک یزد رسیدیم نماز خوندیم و دوباره راه افتادیم و نایین شام خوردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم به شهر قم و رفتیم خونه خاله فخری ریحانه که خواب رفته بود ولی فاطمه بیدار مونده بود تا ما برسیم بعد از سلام و احوال پرسی خوابیدیم اگر چه خیلی خوشحال بودیم که به خاله فخری سر زدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هستی
14 بهمن 91 13:58
سلام اومدم برای یک ختم قرآن دعوت تون کنم برای سلامتی یک کوچولوی سه ساله به نام علی http://termination.blogfa.com/ و همینطور یک وبلاگ دیگر که آدرسش را در زیر خدمتتون دادم . جمع دوستانه کوچیک در وبلاگی با عنوان کار خوب داریم که خوشحال می شیم شما کنارمون باشین اگر تمایل هم ندارین که انشاالله همیشه موفق باشید http://kare-khoob.blogfa.com/