زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

اربعین حسینی91

1391/10/19 9:29
نویسنده : مامان حمیده
150 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اربعین زهرا سادات دیر نز خواب بیدار شد و تا اینکه صبحامشو خورد دیگه شاعت 11 شده بود و زود لباسهامونو پوشیدیم که به خونه ننه جان بریم برای اینکه هر سال اونجا مراسم دارن همینکه خواستیم بریم دایی علی تلفن کرد و گفت ببایین پایین با ما بریم تا زن دایی هم اونجا تنها نباشه و حسابی دیر شد وقتی که رسیدیم دیگه هیات مراسم سینه زنیشون تموم شده بود و داشتن میرفتن زهرا سادات هم که عاشق طبل و زنجیر و وسایل سینه زنیه وقتی که رفتیم تو حاج آقا روضه حضرت رقیه رو خوند که زهرا سادات از بس براش تعریف کرده بودم از این روضه رو خیلی دوست داره بعد از نهار هم زهرا سادات زیر خیمه ای که هر سال خونه ننه جان بپا میکنن کلی با بچه ها بازی کرد و موقع ظرف شستن اومد و با حسین کلی به ما کمک دادن اگر چه همه لباسهاشو خیس کرده بود شب هم رفتیم از دوست بابای زهرا سادات که نذری داشتن نذری گرفتیم و رفتیم خونه مامانی و زهرا سادات که حاج آقا شده بود روضه حضرت رقیه رو برای دایی علی و زن دایی خوند بعد از اوم هم به خونه اومدیم و اربعینی دیگررو پشت سر گذاشتیم

zarf shostan bacheha

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)