زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

20 آبان

1391/8/30 16:07
نویسنده : مامان حمیده
115 بازدید
اشتراک گذاری

ازشب قبل زهرا سادات یه دفعه تب شدیدی کرد و حسابی سرما خورده بود صبح هم خیلی زود از خواب پاشد و حال خوبی نداشت و هر چی که براش میاوردم نمیخورد تا اینکه تا ظهر که از دواهایی که بهش داده بودم یه ذره حالش بهتر شد و کمی خوابید ساعت ٣ بعد از ظهر بود که بابای زهرا اومد خونه و نهار خوردیم مامان جونی هم که از صبح رفته بود خونه عمه فاطمه که وسایل آش رو آماده کنه تا برای عروس آش بپزه ما هم همراه بابای زهرا رفتیم ولی زهرا سادات اصلا حالش خوب نبود و با بچه هایی که اونجا بودن بازی نکرد و ساعت ٥ بود که بابای زهرا اومد دنبالمون و ما رفتیم خونه مامانی تا هم براشون آش ببریم و هم امروز که روز خانواده بود و مامانی که مارو برای شام دعوت کرده بود به اونجا رفتیم تا آخر شب اونجا بودیم و زهرا که حاش بهتر شده بود با بچه ها کلی بازی کرد و بعد به خونه اومدیم و از بس که خسته بود زود خوابش برد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)