زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

19 آبان

1391/8/21 18:14
نویسنده : مامان حمیده
133 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح زهرا سادات خیلی دیر از خواب پاشد برای اینکه شب قبل که عروسی عمه فاطمه بود خیلی دیر خوابیده بود بابای زهرا هم صبح خیلی زود رفته بود نقشه برداری مامانی هم زنگ زد گفت اگه دوست دارین بیایین اینجا چون خاله ساره هم اینجاست وقتی که رفتیم خونه مامانی ساعت ١ بعد از ظهر بود و هر چی به آزانس زنگ میزدیم ماشین نداشتن وقتی رسیدیم خاله ساره پارسا و پویان هم اونجا بودن تا عصر خونه مامانی بودیم و عصر دوباره رفتیم خونه عمه فاطمه برای اینکه مامان جونی کاچی درست کرده بود و گفته بود که ما هم بریم و هم به عروس سر بزنیم هم از کاچی ها بخوریم البته زهرا سادات که تو دهنش هم نکرد چون وقتی رسیدیم خونه عمه فاطمه خواب بود و یه نیم ساعت که خوابیده بود با سرو صدای بچه ها از خواب پرید و حسابی بد اخلاق شد ولی با این حساب خونه عمه فاطمه خیلی به ما خوش گذشت و ساعت ٩ شب بود که بابای زهرا سادات اومد دنبالمون و اومدیم خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)