عید غدیر 91
امسال عید غدیر صفایی نداشت برای اینکه بابایی و مامانی نبودن خونه اونا بریم دایی مصطفی و دایی علی هم نبودن فقط ما و خاله ساره کرمان بودیم که خاله ساره هم مهمان داشت مادر بزرگ هم نبود که بریم دست بوس و عیدی بگیریم و از همون اول صبح با بای زهرا گفت که با من بیایید من باید برم چند جا نقشه برداری شما هم با من باشید خلاصه تا ساعت ١ ظهر با بابای زهرا به چند جا سر زدیم و بابای زهرا کارهاشو انجام میداد و بعد به خونه مامانی رفتیم و غذا درست کردیم و سه تایی با هم خوردیم عصر دوباره بابای زهرا رفت چند جای دیگه نقشه برداری که ما نرفتیم و خونه موندیم وقتی اومد گفت مامان جونه از خانوک اومدن بریم خونه اونها و عیدو بهشون تبریک بگیم رفتیم اونجا و تا آخر شب اونجا بودیم توی راه برگشت یه آقایی اسب های اسباب بازی میفروخت که تکون تکون میخوردن که بابای زهرا سادات برای عیدی یه دونه براش خرید و بعد که به خونه اومدیم دایی مصطفی هم تازه از تهران رسیده بودن و عید غدیر امسال هم به پایان رسید و چی بگیم از این گرانی بازار که هر چی ما تو خیابونها گشتیم محض رضای خدا هیچ جا شربت نمیدادن که ما لبمون رو تر کنیم