زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

عروسی عمه فاطمه 18 آبان

1391/8/30 16:07
نویسنده : مامان حمیده
687 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ٩ ماه که عمه فاطمه و آقا میثم با هم نامزد بودن بالاخرهبساط سور و ساط عروسیشون چیده شد تا اونا برن و زیر یک سقف با هم روزهای خوشی رو سپری کنن که خدا کنه در این زمینه موفق باشن و به خوشبختی که همه آرزوشو کردن برسن .

امروز زهرا سادات از صبح دل تو دلش نبود و لباسهایی رو که برا عروسی براش آماده کرده بودم هی میپوشید و من باید اونارو از تنش در میاوردم که کثیف نشن و تا شب که نیخواستیم بریم عروسی تمییز بمونن خلاصه تا بعد از ظهر کارش همین بود عصر بابای زهرا سادات اونو برد خونه مامانی تا من هم به کارهام برسم و برا عروسی آماده بشم زهرا سادات هم که از ساعت ٤ تا ساعت ٧ شب خواب بود بعد که بیدار شد لباس پوشیدیم و به تالار محل عروسی رفتیم وقتی که رسیدیم هنوز کسی نیومده بود فقط چندتا خانم نشسته بودن زهرا سادات هم با چند تا دختر بچه که اونجا بودن و معلوم بود که از خانواده داماد هستن بازی میکرد تا اینکه عروس اومد و مهمانها هم کم کم رسیدن و عروس خانم هم که حسابی زیبا شده بود چند تا خانم هم اومده بودن و دف نوازی میکردن که زهرا سادات باهاشون حسابی همکاری میکرد و دست میزد و کلی برا خودش خوش میگذروند آخر شب هم که شام خوردیم و عروس رو به خونه بخت راهی کردیم خونه عروس هم خیلی خوش گذشت و با عروس و داماد عکس گرفتیم و وقتی به خونه اومدیم دیگه ساعت ١ بامداد شده بود ولی زهرا سادات از بس عصرش خوابیده بود خوابش نمیبرد و هنوز تو حال و هوای عروسی بود 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)