رفتن به حمیدیه
روز پنج شنبه بود و ما خونه دایی مصطفی بودیم آخه دایی مصطفی و بابایی برای پسته چینی به بشروییه رفته بودن و مامانی شب قبل به خونه دایی مصطفی اومده بود و ما هم نشسته بودیم و داشتیم فیلم های چند سال قبل رو میدیم و یاد خاطراتمون میکردیم و کلی میخندیدیم که بابایی زنگ زد و گفت پاشین زود وسایلتون رو جمع کنین و برین حمیدیه و ما هم تا ساعت ٣ همه وسایلمون رو جمع کردیم و آماده شدیم که بریم ولی نمیدونستیم که رفتن همانا و ٤ روز در حمیدیه مانده همانا ولی ٤ روز خوبی رو پشت سر گذاشتیم و زهرا سادات کلی بازی کرد تراکتور سواری و فرغون سواری چیدن زیتون و خوردن انار آبی و سر زدن به مرغ و خروس ها و صبح یکشنبه بود که به کرمان اومدیم ولی بابایی هنوز از حمیده بر نگشته بود و ما همچنان خونه مامانی بودیم تا بابایی بیاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی