زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

نماز جمعه

1391/5/10 9:50
نویسنده : مامان حمیده
162 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح که از خواب پاشدیم طبق معمول همیشه بابای زهرا سادات خونه نبود و رفته بود نقشه برداری و زهرا سادات که صبحانشو خورد هی بهونه گرفت که بریم خونه مامانی و بالاخره کارهای خونه رو امجام دادیم و رفتیم خونه مامانی البته خونه مامانی رفتن بهونه زهرا سادات بود تازیگیها دوست داره بشینه رو صندلی عقب ماشین و من براش آهنگ بزارم و بریم تو خیابونها دور بزنیم خلاصه وقتی رسیدیم خونه مامانی از ماشین پیاده نمیشد تا اینکه به مامانی گفتم این خانم که پیاده نمیشه بیا بریم نماز جمعه اونجا بچه ها هستن با هم بازی میکنن و نماز جمعه رفتن همانا و ساعت سه و نیم به خونه رسیدن همانا خانم که نماز تموم شد و همه جا خلوت شد هی بدو بدو کرد و هی بازی کرد و از بس از روی موزاییک ها و سنگها راه رفته بود حسابی خسته شده بود و دلی از عزا در آورده بود و وقتی به خونه رسیدیم و داشت عمو فیتیله ها رو نگاه میکرد خوابش برد و تا آخر شب خونه مامانی موندیم و بعد به خونه خودمون آومدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمو روحانی
17 مهر 91 16:58
ای کودک شیرین زبان داری تو قلبی مهربان روز قشنگ کودکان بادت مبارک در جهان