در کوچه پس کوچه های خاطرات یک سالگی
تولد پارسا کوچولو پسر خاله تپل مپل
چند روزی که خاله ساره یه پسر خوشکل به دنیا اورده ماهم چون که خونه هامون توی یه آپارتمانه بیشتر اوقات خونه اونها بودیم یه شب که زهرا سادات خواب بود به باباش و دایی علی گفتم که مراقب زهرا سادات باشن که برم یه سر به خاله و نی نی بزنم چند دقیقه گذشتکه بابای زهرا سادات زنگ زد و گفت وسیله گذاشتم توی اسانسور برو بردار منم فکر کردم که زباله گذاشته برم بذارم دم در همین جوری رفتم نگاه کردم دیدم وای خدای من زهرا سادات رو گذاشتن توی کرییر و گذاشتنش توی اسانسور تازه خانم خانمها لبخند ملیحی هم روی لبهاشون بود بماند که چقد جوش زدم و چقد بابای زهرا رو بخاطر این بی خیالیهاش سر زنش کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی