ده روز دلتنگی
امروز خیلی کار داشتیم برای اینکه بابای زهرا سادات قرار بود بره کربلا برای اربعین اونجا باشه زود رفتیم دنبال زهرا سادات و از مهد اوردیمش نهار خوردیم بابای زهرا سادات اومد و رفتیم بابای زهرا سادات رو جایی که باید سوار اتوبوس میشد پیاده کردیم و زهرا سادات رو به خونه مامانی بردیم و چون تو مهد زهرا سادات جلسه اولیا و مربیان بود به جلسه رفتم و شب هم خونه مامانی موندیم و ده روز دلتنگی زهرا سادات شروع شد چون شب تا میخواست بخوابه گفت بابا چرا نیومد دنبال ما بریم خونمون من میخوام برم خونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی