زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

سیزده بدر 92

1392/1/15 14:13
نویسنده : مامان حمیده
133 بازدید
اشتراک گذاری

انروز صبح که از خواب پا شدیم وسایلمون رو جمع کردیم و به طرف خانوک براه افتادیم  صبحانمون هم تو راه تو ماشین خوردیم وقتی رسیدیم مامان جونی و عمه فاطمه هم آمده بودن بعد همراه عمه فاطمه اینا رفتیم نزدیک خونه مامان جونی اینا کمی پیاده روی کردیم بعد مسابقه لی لی گذاشتیم که عمو میثم برد بعد از اون اومدیم خونه و بساط نهار رو آماده کردیم و همگی دور هم نهار خوردیم و عصر هم دوباره رفتیم وسطی بازی کردیم و زهرا سادات که حسابی خسته شده بود هی غر میزد و ساعت ٦ بود که رفتیم باغ بابا جونی و چغاله بادوم چیدیم و تو راه خوردیم و زهرا سادات که کل راه رو خواب بود وقتی به خونه رسیدیم دایی علی از بیمارستان اومده بودن و رفتیم خونه اونا و زهرا سادات کیان کوچولو رو دید و کلی ذوق کرده بود هی میگفت عزیزم کوچولوه و بعد به خونه اومدیم و شب هم زود خوابیدیم که حسابی خسته شده بودیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)