رفتن بابایی به بشروییه
چند روز عید بابایی رفته بود بشروییه و ما طبق معمول خونه مامانی اینا بودیم تا شب مامانی و فاطمه تنها نباشن یه شب که رفتیم روضه و بعد رفتیم پارک که دایی مصطفی و خاله ساره هم اومدن و تا آخر شب پارک بودیم یه شب هم رفتیم جنگل قائم و من و فاطمهرفتیم سوار یکی از وسیله های بازی شدیم و تا چند ساعت بعد حالمون بد بود زهرا سادات هم مارو میزد و میگفت شما بچه های بی تربیتی هستین من رو نبردین و بعد رفتیم خونه دایی علی و تا اخر شب اونجا بودیم روز بعد هم عصرش با مامانی رفتیم خونه خاله نجمه و بعد اومدیم خونه که دایی مصطفی اومدن خونه مامانی و زهرا سادات و حامد کلی با هم بازی کردن ولی زهرا سادات سر هر چیزی که حامد از وسایلش بر میداشت گریه زاری سر میداد که دایی مصطفی خیلی عصبانی میشد و تا آخر شب دایی مصطفی اونجا بودن و بابایی هم در راه برگشت به کرمان بود و ما منتظر بابایی بودیم