زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

دوشنبه 5 فروردین 92

1392/1/7 11:57
نویسنده : مامان حمیده
130 بازدید
اشتراک گذاری

چون شب قبل خیلی دیر خوابیده بودیم امروز تا لنگ ظهر با زهرا سادات خواب بودیم بعد از اون هم صبحانه که چه عرض کنم ظهرانه خوردیم و رفتیم خونه دایی محمد علی برای اینکه شهادت حضرت فاطمه بود و مراسم داشتن اونجا هم به زهرا سادات خیلی خوش گذشت و کلی با بچه ها بازی کرد و بعد که به خونه اومدبم و کمی استراحت کردیم مامانی تلفن کرد و یه خبر بد رو بهمون داد پسر یکی از اقوام که با کایت پرواز میکرد به کوه خورده بود و فوت شده بود و خیلی همه رو ناراحت کرد خدا بیامرزدش بعد هم رفتیم خونه مامانی و زهرا سادات که همراه باباش رفته بود که برا خودش کیک خامه ای بخره با اجازتون یه کیک تولد برا خودش خریده بود و هی میگفت خرداد شده امروز تولد منه و بعد که بابایی حسام و حامد اومدن خونه مامانی عید دیدنی و مامکانی هم که فرداش یه عالمه مهمون داشت تا آخر شب اونجا بودیم و کمک مامانی دادیم و شب آخر شب به خونه اومدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)