شبهای روضه خونه مامانی 5
بعد از پنج روز مراسم امروز روز آخر بود برای همین صبح بابای زهرا سادات گفت که باید زودتر بریم خونه مامانی تا کمک اشپز بده و دیگ های آبگوشت رو بار بزارن وقتی ما رفتیم تقریبا همه اومده بودن و سیب و پیاز هایی رو که باید برای آبگوشت آماده میکردن پوست میگرفتن ما هم رفتیم و کمک مامانی و مامان حسین دادیم تا برای نهار ظهر غذا درست کنیم بعد از ظهر هم بسته بندی هایی رو که برای مراسم لازم داشتیم بسته بندی کردیم و شب هم مراسم شروع شد و خدا رو شکر امسال خیلی مراسم خوب بر پا شد و هممون راضی بودیم تازه زهرا سادات و حسین با هم استکان ها رو میشستن اگر چه من اون کنار ها دوباره باید استکان هارو آب میکشیدم ولی خودشون که کلی ذوق کرده بودن و هی میخندیدن ولی زهرا سادات موقع شام اصلا یه قاشق از غذاش رو نخورد برای اینکه اصلا آبگوشت دوست نداره و فکر میکنم تنها کسی بود که از شام امشب نخورد شب هم بابای زهرا رفت که مامان جونی رو برسونه که زهرا سادات هم باهاش رفت و من هم تونستم کمک مامانی اینا بدم شب هم وقتی به خونه
رسیدیم اینقد خسته بودیم که من و زهرا سادات زود خوابمون برد