زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

8 مهرم 1390

1391/9/4 9:19
نویسنده : مامان حمیده
137 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح ساعت ١١ از خونه رفتیم بیرون تا با بقیه عزاداران حسینی هم ناله بشیم و برای آقا امام حسین عزاداری کنیم چون از شب قبل خاله اشرف گفته بود که مراسم تعزیه خوانی در تکیه حضرت قاسم برگزار میشه به اونجا رفتیم مراسم خوبی بود زهرا سادات که تا به حال اینجور مراسمی رو ندیده بود با دقت و تعجب نگاه میکرد و وقتی حضرت علی اکبر امام حسین رو کشتن خیلی ترسید هی میگفت مامان آقا رو کشتن پاشو بریم بعد از پایان مراسم به مسجد صاحب الزمان  رفتیم اونجا هم هیاًت های عزاداری اومده بودند و مراسم زنجیر زنی و سینه زنی بر پا بود یه کتاب فروشی کوچک اونجا بود که سر بند و وسایل عزاداری می فروخت که برای زهرا سادات یه سر بند یا زینب کبری خریدیم خدا کنه همیشه زیر سایه زینب کبری سالم باشه و بتونه برای عزیز زینب حسین (ع) عزاذاری کنه بعد به خونه اومدیم و کمی استراحت کردیم و ساعت ٦ بعد از ظهر به حسینیه ثارالله رفتیم و اونجا هم زهرا سادات با یه خواهر و برادری دوست شده بود و با هم بازی میکردن بعد از مراسم مداحی زهرا سادات که تو دست بچه ها زنجیر های کوچیک بچه گونه رو دیده بود باباش رو مجبور کرد براش بخره بعد به خونه ننه جان رفتیم آخه هر سال شب تاسوعای حسینی همسایه ننه جان مراسم روضه خوانی دارن و هیاًت علی اصغر امام حسین به اونجا میان و مراسم سینه زنی و زنجیر زنی دارن و زهرا سادات هم با زنجیری که خریده بود همراه با زنجیر زنان زنجیر میزدو بعد از مراسم با دوستاش حسین و بقیه بچه ها که اونجا بودن کلی با اونا بازی کرد و شب که می خواستیم به خونه بیاییم هنوز میخواست با بچه ها بازی کنه یه اتفاق که تو این روزا برای زهرا سادات افتاده اینه که از صدقه سری عادت بدی که داشته و اون مکیدن شصتش موقع خواب بوده دست بیچاره دونه دونه ریخته بیرون و یه کم درد هم میکنه خالصه مجبور شدیم با باند و چسب زخم دور دستش رو ببندیم تا نتونه دستش رو تو دهنش بکنه و بمکه و خدا رو شکر که دو روزه این کارو نکرده ولی هنوز دستش خوب نشده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)