چهار شنبه 14 تیر ماه
امروز صبح برای خرید وسایل هنری که برای طرح فرش میخواستم رفتیم بازارچه اطلس تو مغازه خانم مغازه دار کلی با زهرا سادات صحبت کرد ولی زهرا سادات اصلا خانمه رو تحویل نگرفت آخر سر خانمه گفت تو دختر خوشکلی هستی ولی خیلی بد اخلاقی حتی یه لبخند هم به ما نزدی بعد از خرید به خونه اومدیم و کارهای منزل رو انجام دادیم و نهار رو با زهرا سادات دوتایی تنها خوردیم چون بابای زهرا سادات رفته بود راین و نقشه برداری داشت عصر که بابای زهرا سادات اومد با هم رفتیم خیابون برای اینکه شب نیمه شعبان بود و همه جا جشن بود و بساط شربت و شیرینی به راه بود شب هم رفتیم عقد کنون هادی و فاطمه که حسابی بهمون خوش گذشت و آخر شب هم به خونه اومدیم امید وارم خوشبخت بشن راستی یه اتفاق جالب توی عقد کنون افتاد و اون این بود که حسین پسر . پسر دایی که حسابی با زهرا سادات دوسته داشتن بازی میکردن که یه دفعه زهرا سادات رو میخوابونه و جورابهای زهرا سادات رو از پاش در میاره پارسا که حسابی غیرتی شده بوده و یکی تو گوش حسین میزنه و دنبال من میاد و با حالت خاصی که همیشه منو صدا میزنه میگه نا نا زهرا سادات جوراب و من که حسابی گیج شده بودم و از جریان کاملا بی خبر بودم نمیفهمیدم که پارسا چی میگه که بعدا جریان رو عمو محمد برا ما تعریف کرد و ما حسابی خندیدیم