عروسی دایی علی 27/2/91
روز های خوبی بود همه خوشحال بودیم که عروسی داریم من هم زهرا سادات رو حسابی آماده کرده بودم برای عروسی خرید لباس کفش و خیلی چیزهای دیگه هر روز براش شعر عروسی رو بوسی عروسی دایی علیه رو میخوندم و حسابی زهرا سادات لحظه شماری میکرد برا عروسی همش میگفت دال علی میخواد دوماد بشه خلاصه شب عروسی ما که زهرا سادات رو زیاد تو قسمت زنونه ندیدیم همش بیرون بود و بازی میکرد و حسابی برا خودش خوش میگذروند و هر وقت که به قسمت زنونه میامد دوست داشت بره کنار عروس و کنار سفره عقد و حسابی توی جو عروسی قرار گرفته بود ولی بچم بنا به دلایلی که اتفاق افتاد حتی یه دونه عکس هم کنار دال علی و عروس خانوم نتونست بگیره برای اینکه دایی علی اینقد در گیر جو عروسی شده بود که حتی با خواهر زاده ها و برادر زاده ها عکس نگرفت که حد اقل بعد از چند سال زهرا سادات که به وبلاگش سر میزنه یه خاطره کوچولو تو ذهنش باشه و این عروسی به تمام اتفاقاتی که رخ داد تموم شد و تنها چیزی که میمونه خوشبختی عروس و داماده که همه آرزوی اون رو دارن