زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

عروسی دایی علی 27/2/91

1391/3/20 1:21
نویسنده : مامان حمیده
247 بازدید
اشتراک گذاری

روز های خوبی بود همه خوشحال بودیم که عروسی داریم من هم زهرا سادات رو حسابی آماده کرده بودم برای عروسی خرید لباس کفش و خیلی چیزهای دیگه هر روز براش شعر عروسی رو بوسی عروسی دایی علیه رو میخوندم و حسابی زهرا سادات لحظه شماری میکرد برا عروسی همش میگفت دال علی میخواد دوماد بشه خلاصه شب عروسی ما که زهرا سادات رو زیاد تو قسمت زنونه ندیدیم همش بیرون بود و بازی میکرد و حسابی برا خودش خوش میگذروند و هر وقت که به قسمت زنونه میامد دوست داشت بره کنار عروس و کنار سفره عقد و حسابی توی جو عروسی قرار گرفته بود ولی بچم بنا به دلایلی که اتفاق افتاد حتی یه دونه عکس هم کنار دال علی و عروس خانوم نتونست بگیره برای اینکه دایی علی اینقد در گیر جو عروسی شده بود که حتی با خواهر زاده ها و برادر زاده ها عکس نگرفت که حد اقل بعد از چند سال زهرا سادات که به وبلاگش سر میزنه یه خاطره کوچولو تو ذهنش باشه و این عروسی به تمام اتفاقاتی که رخ داد تموم شد و تنها چیزی که میمونه خوشبختی عروس و داماده که همه آرزوی اون رو دارن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مریم
5 بهمن 91 10:08
سلام خیلی خاطرات را با مزه و قشنگ می نویسی و با جزییات کامل خیلی دلم می خواست خاطره عروسی دایی علی را با جزییات بنویسی . اگه می نوشتی خیلی خوب بود و یادگاری خوبی برای زهراسادات بود.