زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

مهمونی دوره 2

1391/2/15 13:21
نویسنده : مامان حمیده
192 بازدید
اشتراک گذاری

از چند هفته قبل خاله آزاده تماس گرفته بود و دعوت کرده بود که برای سیزدهم اردیبهشت بریم خونه اونها من از صبح مدرسه داشتم و زهرا سادات پیش مامانی بود ظهر که از مدرسه اومدم  نهار که خوردیم یه کم استراحت کردیم و بعد آماده شدیم بریم خونه خاله آزاده سر راه مامانی رو رسوندیم خونه بی بی چون اونجا روضه خونی بود و بعد با زهرا سادات رفتیم خونه خاله وقتی که ما رسیدیم خاله های دیگه هم اومده بودن و تقریبا ما جز نفرات آخری بودیم که رسیدیم اول مهمونی بردیا پسر خاله آزاده بود و زهرا سادات خوشحال بود که یه دوست داره که باهاش بازی کنه ولی هنوز چند دقیقه ای ما ننشسته بودیم که مامان جون بردیا اومد دنبالش و اونو برد خونه خودشون زهرا سادات تنها شد و مجبور شد در کنار خاله ها روز رو بسر کنه اگر چه دیگه خودش خانم شده و اصلا اذیت نکرد و از شانس بدش ماشین شارژی بردیا شارژش تموم شده بود ولی بچم به همین اکتفا کرد و یه خورده توی ماشینش نشست و فرمون بازی کرد آخه زهرا سادات عشق ماشین شارژی داره بعد از اون کلی با خاله ها عکس گرفتیم و شب که میخواستیم برگردیم خاله سارا و خاله مریم هم با ما اومده و من از این خوشحال بودم که زهرا سادات تو مسیر که میخواهیم بیاییم من رو اذیت نمیکنه و خدا رو شکر تو ماشین پیش خاله سارا نشست و من با آرامش رانندگی کردم ولی بعد از این همه خوش گذرونی شب وقی بابای زهرا سادات اومد خونه گفت زاپاس ماسین رو به کسی دادی گفتم نه گفت زاپاس ماشین نیست و من خیلی ترسیدم همش فکر کردم موقعی که خونه خاله آزاده بودیم زاپاس ماشین رو بردن ولی بعد که خوب فکر کردم فهمیدم که ظهر که ماشین در خونه مامانی پارک بوده و کوچه مامانی خیلی کوچه خلوتیه دزد که میخواسته شیشه ماشین رو در بیاره و ماشین رو بدزده موفق نشده در ماشین رو باز کنه و در صندوق عقب رو باز کرده و زاپاس ماشین رو بردا و ما هم وقتی به 110 زنگ زدیم و اطلاع دادیم گفتن که باید بریم همون محلی که به ماشین دست برد زدن استعلام بدیم ولی دیگه چه فایده زاپاس رو برده بودن و مهمونی به دل ما زهر شد

شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب آروین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)