شهادت حضرت فاطمه (س)
امروز صبح بابا خیلی زود رفت اداره تا درس بخونه اخه زهرا سادات زیاد سرم صدا میکنه و بابا نمیتونه درس بخونه و ما هم با زهرا سادات تنها شدیم که صدای هیئت از خیابون اومد و با زهرا سادات رفتیم تو بالکن و از تو بالکن عذاداری رو تماشا کردین و ساعت 11 بود که با هم به زیارتگاه عباس علی رفتیم چون تا خونه ما زیاد فاصله نداشت و یه نیم ساعت اونجا بودبم و بعد به خونه اومدیم اگرچه من خیلی خسته شدم برای اینکه زهرا سادات اصلا یه قدم بر نداشت و مجبور شدم تمام مسیر رو بغلش کنم و بعد که اومدیم خونه و نهار خوردیم و کمی استراحت کردیم و ساعت 5/6 بود که رفتیم خونه مادر بزرگ روضه و اونجا خدا رو شکر زهرا سادات شیطونی نکرد و بعد نماز اومدیم خونه با اینکه زهرا سادات ظهر زیاد خوابیده بود ولی دوباره خیلی زود خواب رفت و من هم کلی به کارهام رسیدم و تمرین خوشنویسی کردم و بعد از چند وقت توفیق ایجاد شد که این ممطالب رم بنویسم