زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

22بهمن 90

1390/12/19 0:33
نویسنده : مامان حمیده
172 بازدید
اشتراک گذاری

امسال همش دعا میکردم که هوا خوب باشه و ما بتونیم زهرا سادات رو به راهپیمایی ببریم خدا رو شکر صبح وقتی از خواب بیدار شدیم هوا خوب بود و ما صبحانه خوردیم و راه افتادیم چون زهرا سادات دیر از خواب بیدار شده بود ما به اخر های مراسم رسیدیم ولی همین قدر هم که بودیم زهرا سادات خیلی بهش خوش گذشت از دیدن این همه بادکنک و پرچم که دست بچه ها بود خیلی خوشحال شده بود مخصوصا که ما اونجا خاله فخری و نجمه و اشرف رو هم دیدیم و که خاله فخری دو تا پرچم به زهراسادات داد که نمیدونین زهرا سادات چکار میکرد هی پرچم ها رو تکون میداد و به جای اینکه هورا هورا بگه هیرا هیرا میگفت بعد از اوهجا هم به خونه دایی محمد علی رفتیم برای اینکه خدا بهش یه نوه تازه داده بود و به جای اینکه شب شش بگیرن ظهر شش گرفتن و اونجا هم خیلی به زهرا سادات خوش گذشت و حسابی شیطونی کرد بعد از ظهر هم به ویلای بابایی به هفت باغ رفتیم و خلاصه یه روز پر از شادی رو پشت سر گذاشتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)