زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

توفیق اجباری

1390/10/24 0:17
نویسنده : مامان حمیده
184 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه که از طرف مسجد ابولفضل به ما بلیط رفت و برگشت و سه روز اقامت در مشهد رو دادند ولی چون هوا خیلی سرد بود ما و مشهد هم برف زیادی باریده بود و بابای زهرا سادات هم میگفت که با ماشین خودمون بریم شب که رفتیم خونه مامان جونی به خدا حافظی اونا به ما گفتند که با بچه کوچیک توی این برف کجا میخواین برین زهرا سادات مریض میشه خلاصه توی دل ما حسابی خالی شد ولی وقتی داشتیم میومدیم بابای زهرا سادات گفت بریم فرودگاه اگه برای فردا بلیط مشهد داشت با هواپیما میریم که این توفیق اجباری نصیب ما شد و ما روز پنجشنبه ساعت 10 صبح به مشهد رفتیم که ایندفعه هم مثل دفعه قبل خیلی به ما خوش گذشت و زهرا سادات اصلا مارو اذیت نکرد و توی حرم که میرفتیم با بچه ها کلی بازی میکرد و حسابی ذوق زده شده بود که یه شب توی حرم دو تا دختر خانم ناز که از خودش هم بزرگتر بودند گیر اورده بود موهاشون رو شونه میزد و حسابی با اونا بازی کرد و یکی دیگه از سرگرمی های خانم بازی کردن با مهر ها بود که خب همه بچه ها پایه این کار بودند و بیچاره خدام حرم که باید شیطونی های بچه هارو نادیده میگرفتند و خرابکاری های اونارو رفع رو جو میکردند

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)