بازگشت مامان جون و باباجون از مکه مکرمه
بعد از ٤٠ روز انتظار ما و عمه ها مامان جونی از مکه اومدن حال بماند توی این ٤٠ روزی که گذشت این عمه زهرا چی بسر ما که نداد عمه زهرا یه بچه ١٢ ساله خیلی شر و شیطونه توی این مدت هم کارش سر بسر گذاشتن با زهرا سادات بود هر چی که زهرا سادات بر میداشت اونم میخواست هرچی میخواست بخوره اون اول میگفت عمه به من میدی خلاصه حسابی از خجالت ما در اومد خب بالاخره انتظار ها به پایا رسید و مامان جونی اینا از مکه اومدن صبح بابا و عمه ها رفتن فرودگاه و ما خونه موندیم تا مقدمات استقبال رو فراهم کنیم مثل اسپند دود کردن و ... که عمه های بابا هم اومدن کمکمون مامن جونی اینا که رسیدن باباجونی که مثل همه حاجی های دیگه سرش رو تیغ زده بود موقع حج زهرا سادات که اونو دید اولش که اصلا نشناختش و یه کمی هم ترسید بعدش هم با مامانی روبوسی کردیم و از مهمونهایی که اومده بودنم پذیرایی کردیم مامان جونی یه عالمه سوغاتی هم برای ما و زهرا سادات اورده بود که دستشون درد نکنه انشاًالله که حجشون مورد قبول خداوند شده باشه