شبهای احیا
تو این شبها زهرا سادات هر سه شب با به مسجد اومد و البته ما به همراه مامانی به مسجد محلشون میرفتیم و چون امسال دایی مصطفی هم طبقه بالا خونه مامانی اینا اومده بودن حسام و حامد هم با ما همراه بودن و کلی خوراکی اول دفعه باید براشون میخریدیم و و اونجا هم شیطونی هایی ازشون سر میزد و مامانی هی میگفت ساکت باشیم مردم رد اذیت نکنین شب اول که خدارو شکر زهرا سادات زود خوابش برد ولی شب دوم هر دوتاشون تا ااخر مجلس بیدار بودن و تازه وقتی رسیدیم خونه مامانی حامد میخواست بیاد پاییم و دوباره بازی کنه ولی زهرا سادات دیگه خواب رفته بود البته شب دوم فاطمه هم نبود و به خانوک رفته بود چون مادر جومش فوت کرده بود و اونجا بود و شب سوم حامد نیومد و زهرا سادات تنها بود و یه کم با ما نماز خوند و خوراکی هاشو خورد تا اینکه خوابش برد و فاطمه و حسام هم از فرط خستگی هر دوتاشون زود خواب رفتن تا اینکه به خونه اومدیم امیدوارم هر کدومشون خداوند بهشون عنایت کنه و اینده خوبی رو براشون رقم بزنه