دوشنبه 20 رمضان
ا
مروز از صبح کارهامونو انجام دادیم زهرا سادات خودش تنهایی رفت حموم و از اونجایی که خیلی از شامپو بدش میاد نمیدونم چی شد که ٣ دفعه به سرش شامپو زد تازه ذوق هم میکرد بعداز ظهر هم دوتایی با هم رفتیم کلاس خوشنویسی و از اونجا با اتوبوس برگشتیم خونه که زهرا سادات خیلی دوست داره وقتی رسیدیم خونه بابای زهرا سادات هم از اداره اومد و وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم جوپار تا هم به زمینمون سر بزنیم و هم به آستانه سلطان حسین بریم و زیارت کنیم که اونجا هم به زهرا سادات خیلی خوش گذشت اولا که توزمین کلی آب بازی و خاک بازی کرد و بعد که برا افطار رفتیم آستانه کلی خوشحال شده بود و میگفت مامان اینجا امام رضاست و با هم زیارت کردیم و نماز خوندیم و یه توپ برا زهرا سادات خریدیم و به کرمان اومدیم رفتیم خونه مامانی تا لباس عوض کنیم و برای مراسم احیا بریم خونه دوست بابای زهرا سادات وقتی رسیدیم خاله اشرف و دایی علی هم خونه مامانی بودن و ما رفتیم احیا ولی چون زهرا سادات اونجا دوستی نداشت هی غر میزد و من و زهرا سادات مجبور شدیم زود برگردیم خونه مامانی بعد با مامانی و فاطمه به مسجد رفتیم و زهرا سادات تا صبح پابپای نا بیدار بود و آخر دفعه بود که حسام رو هم دیدیم و پیش ما اومد و تا سحر مسجد بودیم و بعد به خونه مامانی اومدیم سحری خوردیم و خوابیدیم