شنبه 11 رمضان
امروز صبح بابای زهرا سادات تلفن کرد و گفت که از طلاهای ما هیچی خومه مامانی بوده یا نه که من گفتم نه و بابای زهرا سادات گفت که دیشب دزد رفته خونه مامانی و همه طلاهارو برده و من که حسابی شوکه شده بودم زهراسادات رو بیدار کردم و به خونه مامانی رفتیم وقتی رسیدیم خونه مامانی بهم ریخته بود و همه کلا تو شوک دیشب بودن و خاله اشرف و فاطیما هم اونجا بودن و زهراسادات هم با بچه ها سوژه پیدا کرده بودن و برا هم تعریف میکردن و مامانی که حسابی بهم ریخته بود وتا آخر شب خونه مامانی بودیم و بعد به خونه اومدیم و خدا خدا میکنیم که دزدا پیدا بشن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی