زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

مهمونی دوره 4و5

1392/3/30 16:28
نویسنده : مامان حمیده
191 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که خاله فرناز از یزد یه کرمان آمده بود و خاله هایی که مهمونی نداده بودن گذاشته بودن تا خاله فرناز بیاد شنبه ١٨ خرداد رفتیم خونه خاله مرضیه و چون از قبل با خاله ازاده قرار گذاشته بودیم که با هم بریم زود لباس پوشیدیم و سریع رفتیم که خاله آزاده تو گرما با بردیا اذیت نشه ولی از بس عجله کرده بودیم هدیه ای رو که برای خاله مرضیه خریده بودیم یادمون رفت که ببریم و مجبور شدیم توی ترافیک به خونه برگردیم و هدیه رو برداریم و تا ما رسیدیم خاله آزاده رسیده بود و با بردیا تو گرما کمی اذیت شده بودن و چون کمی دیر شده بود خاله های دیگه همه خونه خاله مرضیه جمع شده بودن و تا شب اونجا بودیم و بعد خاله آزاده رو رسوندیم و چون بابامون هنوز اداره بود به خونه مامانی رفتیم که پارسا و پویان هم اونجا بودن و زهرا سادات کلی با اونا بازی کرد

 

 

بعد از مهمونی خاله مرضیه خاله حمیده که جدیدا عقد کرده بود مارو به خونش دعوت کرد و چون باید برای زندگی به یزد میرفت یه مراسم خداحافظی با بچه ها رو گرفته بود که عصر با زهرا سادات به اونجا رفتیم و تا ما رسیدیم خاله های دیگه هم اومدن و کلی بهمون خوش گذشت اگرچه بردیا یه کمی با زهرا سادات شوخی میکرد و عروسکشو برمیداشت و دادش رو در میاورد ولی مهمونی خوبی بود و بعد از اینکه همه خاله ها رفتن منو زهرا سادات چون بابای زهرا سادات هنوز اداره بود ما یه نیم ساعت بیشتر خونه خاله حمیده موندیم و عکسای عقدشو نگاه کردیم و بعد اومدیم اداره بابای زهرا سادات و بعد از اون زهرا سادات که پیله کرده بود که بره پارک زهرا سادات رو به پارک بردیم و بعد به خونه اومدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)