یلدای 91
از چند روز قبل خاله ساره همش در تدارک تولد پویان بود که تولد پویان رو که شب یلدا به دنیا آمده بود برگزار کنه ما هم با مامانی همش تو این فکر بودیم که چه کادویی برای پویان کوچولو بخریم و برای اینکه تولد پارسا هم یه دفعه ای شده بود و ما نتونسته بودیم براش هدیه تهیه کنیم برای همین باید دوتا هدیه میخریدیم و با مامانی به مغازه اسباب بازی فروشی رفتیم و برای هردوی اونا هدیه خریدیم که ما برای پارسا آدم آهنی و برای پویان یه ماشین خریدیم و مامانی هم یه ماشین آتش نشانی و یه قطار برقی خرید شب هم ساعت ٧ بود که به خ.نه خاله ساره رفتیم وتقریبا همه اومده بودن و یه جشن تولد باب اسفنجی گرفتیم برای اینکه تمام وسایل تولد باب اسفنجی بود و خیلی هم جشن تولد با حالی بود و همه بچه ها کلی حال کردن بعد از جشن تولد شام خوردیم و بعد از اون نشستیم پای صحبت و خندیدن که زهرا سادات و پارسا سوژه شده بودن خاله ساره برای پارسا یه موتور شارژی خریده بود و زهرا سادات که عشق موتور شارژیه و پارسا که نمی گذاشت زهرا سادات سوار موتور شارژیش بشه و همینکه پارسا حواسش پرت میشد بدو میرفت و سونر موتور شارژی میشد و دیگران هم برای اینکه بخندن از روی شوخی هی میگفتن زهرا سادات بدو پارسا اومد و زهرا سادات بیچاره هم بدو میومد بغل من که پارسا دعواش نکنه خلاصه تا آخر شب خیلی به همه خوش گذشت و یه یلدای دیگه رو پشت سر گذاشتیم بماند که خرافاتی که امسال با شب یلدا بود و اینکه جهان به پایان میرسه ولی این اتفاق خرافاتی به انجام نرسید و همه مردم در کنار هم شب خوبی رو سپری کردن یلدای همه خوش