تاسوعا و عاشورای حسینی
صبح روز تاسوعا بابای زهرا سادات گفت به خانوک بریم تا امسال در مراسم عزاداری امام حسین شرکت کنیم وقتی به خانوک رسیدیم به تکیه امام حسین رفتیم و بعد از مراسم عزاداری رفتیم خونه مامان جونی که مامان جونی خودش اونجا نبود و چند خانم از دوستای مامانی اونجا اومدن و بابای زهرا رفت که مامانی رو بیاره که من هم با اورفتم خونه خاله نجمه تا برای نهار روز عاشورا کمکشون کنم آخه بابایی و چند نفر دیگه هر سال بانی مراسم ظهر عاشورا هستن زهرا سادات با من نیومد و پیش عمه ها موند و تا عصر خبری ازش نبود عصر بابای زهرا سادات اونو به خونه خاله نجمه آورد البته خانم خواب بود و وقتی بیدار شد و بچه هارو دید خواب از سرش پرید و تا آخر شب با بچه ها بازی کرد و چون هوا بارونی و سرد بود ما به تکیه نرفتیم شب هم به بابای زهرا سادات گفتیم که امشب خونه خاله نجمه میمونیم و بابای زهرا سادات هم به تکیه رفته بود تا با آشپز و بقیه آقایون نهار روز بعد رو بار بزارن وخلاصه زهرا سادات تا سادات ١ نیمه شب بیدار بود و با شیرین زبونی هاش بقیه رو میخندوند تا اینکه همه خوابیدن و آخرین نفر زهرا سادات بود که خوابید صبح زود هم با صدای بچه ها از خواب بیدار شد صبحانه که خوردیم به تکیه رفتیم تا مراسم تعزیه خونی رو ببینیم ولی هنوز چند دقیقه ای ننشسته بودیم که زهرا سادات از آقایونی که لباس های تعزیه رو پوشیده بودن ترسید و مجبور شدیم دوباره به خونه بیاییم و هر وقت صدای هیات ها ی سینه زنی و زنجیر زنی بلند میشد باز به تکیه میرفتیم آخه زهرا خانم فقط به هیات ها علاقه داره ظهر هم بعد از نهار به خونه مامان جونی رفتیم و زهرا سادات که حسابی خسته شده بود تو ماشین خوابش برد و شب بعد از نماز با عمه ها و مامان جونی به مراسم شام غریبان بچه های امام حسین رفتیم که خیلی مراسم با شکوهی بود و همراه با کاروان نمادین اسرا به تکیه ابوالفضل خانوک رسیدیم و بعد از مراسم سینه زنی به کرمان برگشتیم
و ندای کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود شیعه می پژمرد اگر زینب نبود هنوز در یادمان مانده است