زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

29 آبان

1391/9/4 9:22
نویسنده : مامان حمیده
112 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح زهرا سادات زود از خواب پا شد و با هم به خونه مامانی رفتیم تا هم مامانی رو به خونه ننه جان برسونیم و هم وسایلی رو که برای شله زرد پزون روز چهارشنبه لازم داریم بخریم ولی وقتی به خونه مامانی رسیدیم وحیده خانم خواهر فاطمه اونجا بود و مامانی نتونست بره خونه ننه جان من هم زهرا سادات رو خونه مامانی گذاشتم و خودم رفتم وسایل شله زرد پزون رو خریدم . عصر هم همراه مامانی و بقیه به خونه مامان مهکامه زن دایی علی رفتیم و چون مادربزرگشون تازه فوت کرده بود به اونا تسلیت گفتیم و بعد از اون به خونه دایی بابا رفتیم برای اینکه عمه فاطمه و عمو میثم رد دعوت کرده بودن پاگشا و ما هم باید میرفتیم تا آخر شب اونجا بودیم و زهرا سادات کلی زبون ریخت و براشون شعر خوند وبعد به خونه برگشتیمhttp://atasheentezar.persiangig.com/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7/%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)