زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

گیر کردن زهرا سادات توی ماشین

1391/1/15 9:55
نویسنده : مامان حمیده
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

ني ني شكلكچند روز به عید مونده بود و ما هم شب باید میرفتیم عروسی از قرار بابای زهرا هم با دایی علی رفته بودن کهنوج ما هم خونه مامانی بودیم رفتیم توی حیاط تا زهرا کمی بازی کنه که ماشین رو دید و هی گفت بریم تو ماشین رفتیم تو ماشین و یه اهنگ با حال هم گذاشتیم و کلی خانوم رقصید بعد هر چی بهش گفتم که بیا بریم بالا توی خونه نیومد گفت تو بلو تو بلو من هم فقط یه ثانیه ازش دور شدم ولی چشمتون روز بد نبینه که خانوم ترسیده بود و پاشده بود کنار در ماشین ایستاده بود و دستش رفته بود روی شاسی در و در قفل شده بود حالا اون از اون طرف گریه و مامانی هم از این طرف هر چی هم کلید چیزی می اوردیم باز نمیشد خودش هم همکاری نمیکرد تا اینکه یکی از همسایه ها که خدا خیر بهش بده گفت زه های شیشیه کوچولوی ماشین رو ببریم و شیشه رو در بیاریم و در رو باز کنیم زهرا سادات هم که از بس گریه کرده بود دیگه نا نداشت و هم از این همه ادم ترسیده بود تازه خانوم هین اینکه گریه می کرد اگه یه اهنگ با حال هم میشنید از روی ضبط ماشین خودشو تکون میداد و میرقصید ولی خدا رو شکر که اتفاقی براش نیفتاد و اوردیمش بیرون بعد از اون هم به ارایشگاه رفتیم و موهاشو کوتاه کردیم و شب هم رفتیم عروسی که کلی بهش خوش گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)