زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

چند روز تعطیلی

1393/3/20 22:59
نویسنده : مامان حمیده
191 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز تعطیلی که از عصر سه شنبه شروع شده بود و ما به جوپار رفتیم ولی روز چهار شنبه بابای زهرا سادات میخواست که همراه دوستانش به کوه بره و ما مجبور شدیم که با زهرا سادات تنهایی به کرمان بیاییم برای اینکه بابای زهرا سادات شب رو هم در کوه میماندن و وقتی که به کرمان اومدیم به همراه اقا هادی به کوهپایه رفتیم چون مامانی اینا به همراه خاله اشرف اونجا رفته بودن و عصر رودخونه رفتیم که خیلی به زهرا سادات خوش گذشت و کلی بازی کرد و حسابی اب بازی کرد توی ابهای سرد رودخونه و بعد دوباره به ویلای خاله اشرف اومدیم و تا اخر شب اونجا بودیم و شب به همراه الهام خانم به کرمان اومدیم و زهرا سادات و مبین از فرط خستگی همون تو ماشین خوابشون برد و روز پنج شنبه هم زهرا سادات اول صبح همرو از خواب بیدار کرد و صبحانه خوردیم و به همراه مامانی و خاله اشرف به سکنج ماهان رفتیم اونجا هم تو باغ یکی از اقوام الهام خانم رفتیم و تا عصر اونجا بودیم و کلی گیلاس خوردیم بعد از اون که هوا خلی طوفانی شد و باران شدیدی گرفت به جوپار رفتیم بابای زهرا سادات هم از کوه اومده بود و بعد از استراخت به امام زاده جوپار رفتیم برای نماز که زهرا سادات یه گیتار هم برای خودش خرید و شب خاله اشرف اینا به کرمان برگشتن و ما به همراه مامانی و الهه خانم جوپار موندیم و اخر شب بود که یه خبر بد رو شنیدیم و یکی از اقوام در اثر سانحه برق گرفتگی جون خودشو از دست داده بود و روز بعدش بعد از اینکه صبحانه خوردیم مامانی به همراه خاله اشرف به کرمان اومدن برای مراسم تشییع جنازه و ما به همراه هادی اقا و الهه خانم و بچه های دیگه جوپار موندیم تا عصر اونجا بودیم و بعد به کرمان اومدیم و چون مسابقات والیبال جهان بود یه ضد حال بدی خوردیم تلویزیون مامانی اینا خراب شده بود و تا اینکه مامانی از مراسم اومد و به خونه خودمون اومدیم و سه روز تعطیلی خسته کننده و پر ماجرا رو به پایان رسوندیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)