زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

سفر به سرزمین وحی

1393/1/19 23:43
نویسنده : مامان حمیده
109 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه روز وداع با پیامبر و ائمه بقیع بود برای همین صبح زود به مسجدالنبی رفتیم و به روضه رضوان رفتیم و بعد از وداع با پیامبر به هتل امدیم و لباسهای احرام رو اماده کردیم و بعد نهار خوردیم و همه غسل احرام رو انجام دادیم و لباسها مونو پوشیدیم و به لابی هتل رفتیم همکه اومده بودن همه در لباس سفید و در حال و هوای خود بعد خدمه هتل زیارت وداع پیامبر رو خوندن و مداحی و بعد هم همه رو از زیر قران رد کردن همگی راهی مسجد شجره شدیم در مسجد شجره باید همه تا قبل از غروب افتاب محرم میشدیم که ما هرچی صبر کردیم زهرا سادات خواب نرفت و ما مجبور شدیم که نوبتی محرم بشیم برای همین وقتی که من رفته بودم محرم بشم زهرا سادات گریه میکرده و میگفته من محرم نشدم بعد هم همگی سوار اتوبوس شدیم و به سوی مکه حرکت کردیم که ساعت 1 نیمه شب به هتل رسیدیم و وضو گرفتیم و برای اعمال به مسجدالحرام رفتیم که زهرا سادات دیگه از خواب بیدار شده بود و تمام وقتی که ما اعمال انجام میدادیم روی شونه های باباش نشته بود تا اینکه به نماز صبح رسیدیم و باید بعضی از اعمال رو بعد از نماز انجام میدادیم که زهرا سادات خواب رفت و بابای زهرا سادات اعمالش رو انجام داد و کنار زهرا سادات موند و من و مامانی رفتیم و بقیه اعمالمونو انجام دادیم ولی بابایی که از ما جدا شده بود و به هتل رفته بود و دیده بود که ما هنوز نرسیدیم دوباره به مسجدالحرام رفته بود و کلی سراغ ما رو گرفته بود که ما رو پیدا نکرده بود و وقتی به هتل اومد ما رسیده بودیم و بیچاره خیلی خسته شده بود و روز اولی چون همه خیلی خسته بودن تمام روز رو به بی حالی سپری شد ولی خدا رو شاکریم که تونستیم اعمالمون رو انجام بدیم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)